ديوان اشعار حافظ
عمر بگذشت به بی‌حاصلی و بوالهوسی
عمر بگذشت به بی‌حاصلی و بوالهوسی

ای پسر جام می‌ام ده که به پیری برسی

چه شکرهاست در این شهر که قانع شده‌اند

شاهبازان طریقت به مقام مگسی

دوش در خیل غلامان درش می‌رفتم

گفت ای عاشق بیچاره تو باری چه کسی

با دل خون شده چون نافه خوشش باید بود

هر که مشهور جهان گشت به مشکین نفسی

لمع البرق من الطور و آنست به

فلعلی لک آت بشهاب قبس

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش

وه که بس بی‌خبر از غلغل چندین جرسی

بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن

حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی

تا چو مجمر نفسی دامن جانان گیرم

جان نهادیم بر آتش ز پی خوش نفسی

چند پوید به هوای تو ز هر سو حافظ

یسر الله طریقا بک یا ملتمسی

تفسیر غزل:
در گذر عمر غافل مانده اید اگر می خواهید به قله های موفقیت صعود کنید از تجربه ی پیران استفاده کنید تا خودتان نیز عمری طولانی و با عزت داشته باشید. خیلی زود گول ظاهر مردم را می خورید و خودتان را کوچک می شمارید. مقامتان بالا می رود و زبانزد خاص و عام می شوید.
دوشنبه بیست و دوم 7 1398
(0) نظر
برچسب ها :
X