ديوان اشعار حافظ
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت

و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت

خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز

کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت

درویش نمی‌پرسی و ترسم که نباشد

اندیشه آمرزش و پروای ثوابت

راه دل عشاق زد آن چشم خماری

پیداست از این شیوه که مست است شرابت

تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت

تا باز چه اندیشه کند رای صوابت

هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی

پیداست نگارا که بلند است جنابت

دور است سر آب از این بادیه هش دار

تا غول بیابان نفریبد به سرابت

تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل

باری به غلط صرف شد ایام شبابت

ای قصر دل افروز که منزلگه انسی

یا رب مکناد آفت ایام خرابت

حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد

صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت

تفسیر غزل:
گمان می بری به هدف خود نرسیده ای و دوستان تو را فریب داده اند اما با تأمل و اندیشه می توانی آینده ی خود را تغییر دهی و از مشکلات رها شوی. به خود امیدوار باش و اعتماد به نفس داشته باش.
چهارشنبه بیست و هفتم 6 1398
(0) نظر
برچسب ها :
X