ديوان اشعار حافظ
چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من
چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من

ور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من

روی رنگین را به هر کس می‌نماید همچو گل

ور بگویم بازپوشان بازپوشاند ز من

چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببین

گفت می‌خواهی مگر تا جوی خون راند ز من

او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود

کام بستانم از او یا داد بستاند ز من

گر چو فرهادم به تلخی جان برآید باک نیست

بس حکایت‌های شیرین باز می‌ماند ز من

گر چو شمعش پیش میرم بر غمم خندان شود

ور برنجم خاطر نازک برنجاند ز من

دوستان جان داده‌ام بهر دهانش بنگرید

کو به چیزی مختصر چون باز می‌ماند ز من

صبر کن حافظ که گر زین دست باشد درس غم

عشق در هر گوشه‌ای افسانه‌ای خواند ز من

تفسیر غزل:
راه های مختلفی را آزموده ای ولی به نتیجه ی مطلوب نرسیده ای. ناامید و مأیوس نباش. دوباره سعی کن. اگر دوباره شکست خوردی نگران نباش. دنیا به آخر نمی رسد. مرد را برای نبرد با سختی ها آفریده اند و پیروزی، میوه ی شیرین هر تلاش و کوششی است.
شنبه بیستم 7 1398
(0) نظر
برچسب ها :
X