گفتا برون شدی به تماشای ماه نو
از ماه ابروان منت شرم باد رو
عمریست تا دلت ز اسیران زلف ماست
غافل ز حفظ جانب یاران خود مشو
مفروش عطر عقل به هندوی زلف ما
کان جا هزار نافه مشکین به نیم جو
تخم وفا و مهر در این کهنه کشته زار
آن گه عیان شود که بود موسم درو
ساقی بیار باده که رمزی بگویمت
از سر اختران کهن سیر و ماه نو
شکل هلال هر سر مه میدهد نشان
از افسر سیامک و ترک کلاه زو
حافظ جناب پیر مغان مامن وفاست
درس حدیث عشق بر او خوان و ز او شنو
تفسیر غزل:
دوستانت به تو وفا نکرده اند و کارهایی را که برایشان انجام داده ای به نیم جو هم ارزش قائل نیستند ولی شما اجر و ثواب در راه خدا را در جایی دیگر دریافت می کنید. به سفری پرخیر و برکت می روید. گم شده ی بخت خویش را در آن سفر می یابید و درس عشق را در آن سفر می آموزید.