ديوان اشعار حافظ
هواخواه توام جانا و می‌دانم که می‌دانی
هواخواه توام جانا و می‌دانم که می‌دانی

که هم نادیده می‌بینی و هم ننوشته می‌خوانی

ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق

نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی

بیفشان زلف و صوفی را به پابازی و رقص آور

که از هر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانی

گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است

خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی

ملک در سجده آدم زمین بوس تو نیت کرد

که در حسن تو لطفی دید بیش از حد انسانی

چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است

مباد این جمع را یا رب غم از باد پریشانی

دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت

ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی

ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست

بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی

خیال چنبر زلفش فریبت می‌دهد حافظ

نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی

تفسیر غزل:
فرصت ها و لحظات زندگی را مفت و مسلم از دست نده تا پشیمان و نادم نشوی. در روزگار راحتی و آسایش به فکر آینده و دوران سختی باش و عاقبت اندیشی کن. دیده ای حقیقت بین و آگاه لازم است تا ناگهان دچار لغزش و اشتباه نشوی.
سه شنبه بیست و سوم 7 1398
(0) نظر
برچسب ها :
X