ديوان اشعار حافظ
ساقیا برخیز و درده جام را
ساقیا برخیز و درده جام را

خاک بر سر کن غم ایام را

ساغر می بر کفم نه تا ز بر

برکشم این دلق ازرق فام را

گر چه بدنامیست نزد عاقلان

ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را

باده درده چند از این باد غرور

خاک بر سر نفس نافرجام را

دود آه سینهٔ نالان من

سوخت این افسردگان خام را

محرم راز دل شیدای خود

کس نمی‌بینم ز خاص و عام را

با دلارامی مرا خاطر خوش است

کز دلم یک باره برد آرام را

ننگرد دیگر به سرو اندر چمن

هر که دید آن سرو سیم اندام را

صبر کن حافظ به سختی روز و شب

عاقبت روزی بیابی کام را

تفسیر غزل:
زندگی را با خوشی و خرمی بگذران و غم و اندوه روزگار را نخور. دیگران را محرم اسرار خود نکن زیرا دچار دردسر و گرفتاری می شوی. خوشبین و امیدوار باش زیرا سرانجام به آرزوی خود خواهی رسید.
چهارشنبه بیست و هفتم 6 1398
(0) نظر
برچسب ها :
X